سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زرمهر

قطره اشک

    نظر

روزی هنگام سحرگاهان ، ربُ النُوع سپیده دم از نزدیکی گل سرخ شکفته ای می گذشت . سه قطره آب بر روی برگ گل مشاهده نمود که او را صدا کردند .

_ چه می گویید ای قطرات درخشان ؟

_ می خواهیم در میان ما حکم شوی ._ مطلب چیست ؟

_ ما سه قطره ایم که هر یک از جایی آمده ایم ؛ می خواهیم بدانیم کدام بهتریم .

 

_ اول تو خودت را معرفی کن .

 

یکی از قطرات جنبشی کرد و گفت :

 

_ من از ابر فرود آمده ام . من دختر دریا و نماینده ی اقیانوس مواجم .

 

دومی گفت :

 

_ من ژاله و پیشرو بامدادم . مرا مشاطه ی صبح و زینت بخش ریاحین و ازهار می نامند .

 

_ دخترک من ! تو کیستی ؟

 

_ من چیزی نیستم . من از چشم دختری افتاده ام . نخستین بار تبسمی بودم ؛ مدتی دوستی نام داشتم ؛ اکنون اشک نامیده می شوم .

 

دو قطره ی اولی از شنیدن این سخنان خندیدند ، اما ربُ النّوع ، قطره ی سومی را به دست گرفت و گفت :

 

_ هان ! به خود باز آیید و خود ستایی ننمایید . این از شما پاکیزه تر و گران بها تر است .

 

_ اولی گفت : من دختر دریا هستم .

 

_ دومی گفت : من دختر آسمانم .

 

_ ربُ النُوع گفت : چنین است ، اما این بخار لطیفی است که از قلب برخاسته و از مجرای دیده فرود امده است !

 

این بگفت و قطره ی اشک را مکید و از نظر غایب گشت .